1830*
کافه
بهانه بود
من قهوه ء چشمان تو
را
سر میکشیدم...

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۵ ساعت 15:2 توسط E_smaeil
|
نه ادعاهای بزرگ و نه بزرگ های پرادعا!
دلم یک کافه دنج میخواهد;
یک فنجان قهوه تلخ و یک دوست…
که بشود با او حرف زد و بعد پشیمان نشد
به همین سادگی…!
شده یک ماه!هنوز در کافه ام٬چشم به راه!
رفته ای و خوش خیالی٬شده مبنای دلم...!

رضا علیزاده



