1202*
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم:
عشق یعنی اینکه زنِ نورالله بمیره، نورالله بیاد با من عروسی کنه.
بعد من با عروسک ها و اسباب بازی های بچه هاش بازی کنم
و وقتی خسته شدم،
نورالله از پادگان برگرده،
برام خرگوش بیاره،
بهم بگه بیا بریم لب دریا یه آتیش روشن کنیم و با هم خرگوش بخوریم.
وقتی رفتم کلاس اول، عاشق معلممون شدم.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم: عشق یعنی اینکه بابام از دوبی،
برام یه یویوی خوشگل بیاره و من به جز آقای میرزایی به هیچ کس دیگه ندم یویومو.
آقای میرزایی هم از یویویی که بهش میدم،
خوشش بیاد و اجازه بده از کلاس برم بیرون،
توی پارکِ کنار مدرسه با هدیه و مرضیه، لی لی بازی کنم.
وقتی کلاس سوم بودم، عاشق یه فوتبالیست معروف شدم.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم: عشق یعنی جمع کردن عکس های یه بازیکن معروف.
عشق یعنی هر روز شماره 118 رو بگیری
و با خوشحالی منتظر بمونی بهت شماره شو بدن.
وقتی کلاس اول راهنمایی بودم، عاشق معلم ریاضی مون شدم.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم:
عشق یعنی حل کردن سوال های سختِ کتابِ المپیاد ریاضی و پشت سر هم،
بیست گرفتن، برای به دست آوردنِ دل یه مردِ قد بلند.
وقتی کلاس دوم راهنمایی بودم، عاشق ناصر توی فیلم خط قرمز شدم.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم: عشق یعنی یه نفرو دوست داشته باشی که همه بدونن قلدره،
اهل دعواس،
زیر چشممش جای خط چاقو پیداست
ولی توی فیلم ها نقش اولو بهش میدن و روی جلد همه ی مجله ها، عکسشه.
وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم،
عاشق معلم طراحیم شدم که یه مرد خیلی مغرور بود و هیشکسو تحویل نمی گرفت.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم:
عشق یعنی اینکه صبح تا شب طراحی کنی
و سعی کنی کارت انقده خوب بشه که بتونی دل یه مرد مغرور رو به دست بیاری.
وقتی پیش دانشگاهی بودم،
عاشق یه شاعر شدم که هفته ای دو تا شعر برام می نوشت.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم:
عشق یعنی اینکه توی آینه خودتو ببینی که نه خوشگلی
نه آشپزیت خوبه نه برای کنکور درس می خونی
نه کَس خاصی هستی ولی یکی تو زندگیت هست
که هفته ای دو تا شعر برات میگه
که تو با خوندنشون حس می کنی از همه خوشگل تری،
از همه آشپزیت بهتره، از همه با سواد تر و بهتری.
وقتی ترم اول دانشگاه بودم،
عاشق یه وبلاگ نویس شدم که اصلاً دوستم نداشت.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم:
عشق یعنی اینکه بتونی با نقاشی ها و نوشته هات یه آدمی رو خوشحال کنی
که نه تا حالا دیدیش، نه بهش دست زدی و نه چیز زیادی ازش می دونی.
وقتی از دانشگاه انصراف دادم،
عاشق یه پسری بودم که می گفت دوستم داره
ولی به دوست داشتنش امیدی نیست.
وقتی با هم بودیم خوشحال بودیم و وقتی با هم نبودیم
انگاری جفتمون وجود نداشتیم
یا اگه وجود داشتیم اصلاً به نظر نمی اومد عشقی بین هیچ کودوممون باشه.
اون موقع اگه کسی ازم می پرسید: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گفتم:
عشق یعنی یه چیزی تو مایه های حموم رفتن و نرفتن.
وقتی میری حموم میگی
«وای! آب گرم رو سر و کله م که می ریزه چه حالی میده!»
ولی وقتی میای بیرون تا سه چهار ساعت بعدش،
دیگه واقعاً حال نداری بری زیر اون آب گرم.
الان اگه کسی ازم بپرسه: به نظر تو عشق یعنی چی؟
بهش می گم: نمی دونم عشق چیه ولی می دونم چی عشق نیست.
عشق این نیست که یکی بیاد تو زندگیت تا برای خوشحال کردنت،
هفته ای دو تا شعر عاشقانه بنویسه.
عشق این نیست که یکی بیاد بهت بگه دوستت داره
یا عاشقته و وقتی ازش دور شدی تو رو کلاً بیخیال بشه.
عشق این نیست که به خاطر کسی بخوای صبح تا شب طراحی کنی
یا سوال های سخت کتاب المپیاد ریاضی رو حل کنی.
عشق این نیست که آرزو کنی رقیبت بمیره.
عشق این نیست که یکی بیاد تو زندگیت و بره.
عشق این نیست که تو به خاطر یه نفر دیگه، خودتو ناراحت کنی.
عشق هر چی که هست باید قشنگ باشه و تموم نشدنی.
زهرا فخرايى