2344*

تو روسری به سرت بود و زیر لب‌ گفتم


چقدر آبیِ دریا به مــــاه می آید ...

 

محمد اسماعیلی

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2336*

غم سپاه آورده و لشکر به جانم میکشد...

 

خنده بر لب،بی سپر،مهمان نوازی میکنم!

 

رضا علیزاده

ادامه نوشته

2335*

ای ماهتاب آهسته تر،از بام قصرش كن گذر


ترسم صدای پای تو، از خواب بيدارش كند ...

 

فريدون مشيری

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2334*

آرام بردار از سرت ،

شال سپیدت را...

افطار یعنی،

دیدن موهای خرمایی...

 

مسعود کرمی

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2331*

روسری با رنگ روشن را به سر کن صبح زود

 

وقت آن است اندکی خورشید را بازی دهیم ...

 

 

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2330*

‏خواستم بگم تو باشی و من،

دیدم تو که باشی دیگه من معنا نداره!

پس تو باشی و دیگر هیچ...

 

 

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2328*

دانی که من و تو

کی به هم خوش باشیم ؟

آن وقت که کس نباشد

الا من و تو ..

 

 سعدى

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2300*

نشان عاشق آن باشد که شب با روز پیوندد

 

تو را گر خواب می‌گیرد، نه صاحب درد عشّاقی!

 

سعدی

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2295*

بی تو يک لحظه رمق

 

در دلُ در جانم نيست...

 

شهریار

▼ ادامه مطلب ▼

ادامه نوشته

2294*


همیشه تورو با حرفایی دلداری دادم که خودم نیاز داشتم بشنوم...