1346*
یکی را پیدا کن که دوستش داشته باشی و با اودنیا را به هم بریز
نشود که پیر بشوی و حسرت یک قهقه ی از ته ِ دل
یا یک جوک ِ خیلی مسخره به دلت مانده باشد.
بدو، بپر، بخند، جیغ بزن، باهاش غذا درست کن
و فروشگاه های زنجیره ای برو
و توی دشت ِ یخ زده چادر بزن و بعد از صبحانه ظرف بشور
دوستش بدار و این را بهش بگو، چون نمی شود که نداند
نمی شود که مثل ِ بقیه حرف ها آن تَه مَه ها نگهش بداری
که یک روز بهش بگویی،
چون باید بداند.
دوستش بدار و بگذار دوستت بدارد،
بی آن که بترسی
چون بعضی وقت ها برای ترسیدن خیلی دیره ...
+ نوشته شده در پنجشنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۵ ساعت 15:15 توسط E_smaeil
|