هستند، مرد کوتاه‌قامتی با پشتی اندک خمیده ایستاده که یک چشم ندارد.

در دستش یک جعبه آدامس گرفته

و با صدایی که به زحمت تا چند متر آن‌طرف‌تر شنیده می‌شود می‌گوید

«آدامس موزی بدم، آدامس».هر بسته هزار تومان.

اگر بخواهی یک بسته آدامس از او بخری،

اول آدامس را به دستت می‌دهد و تاکید می‌کند که اول آدامس را بگیر،

بعد پولش را حساب کن. وقتی پول را می‌گیرد،

می‌گوید «خدا برکت»، لبخند می‌زند و از تو تشکر می‌کند؛ چند بار.


پشت چراغ قرمز چهارراه ولیعصر،

مرد میان‌سال سنگین‌وزنی دارد میان ماشین‌ها راه می‌رود

و چیزهایی می‌فروشد.

گاهی تخمه‌ی آفتابگردان، گاهی دانه‌های بوداده، گاهی هم خرما.

هر بسته هزار تومان. مرد به سختی راه می‌رود،

از گرما و سرپا بودن عرق می‌کند

و تقریبن همیشه نفس‌نفس می‌زند.

شیشه را که پایین بیاوری و یک بسته خوراکی از او بخری،

از تو تشکر می‌کند؛ چند بار. ممکن است دست در جیبش کند

و دو آب‌نبات نعنایی هم به تو و دختر کناردستی‌ات بدهد.

اما در هر صورت لبخند می‌زند و برایت آرزوی شادی و خوشحالی می‌کند؛ چند بار.

 

سر خیابان استاد نجات‌اللهی- همان ویلا -

کنار دیوار زمین بسکتبال بچه‌های محل،

مرد لاغراندامی بساط واکس و فرچه و کفی کفش را گسترده،

روی پاهایش تکه چرمی پهن کرده و نشسته به انتظار.

چیزی به رهگذران نمی‌گوید

مگر خودت پیش بروی و کفش‌هایت را بدهی تا برایت واکس بزند.

تند و تیز جلوی پایت دمپایی می‌گذارد و کفش‌ات را می‌گیرد،

خاکش را می‌تکاند، قوطی واکس هم‌رنگ را بیرون می‌آورد،

فرچه را واکسی می‌کند و شروع می‌کند به تمیز کردن و برق انداختن کفش.

کارش ده دقیقه‌ای طول می‌کشد و دست آخر،

با اندکی شرم هزار تومان از تو می‌گیرد و از تو تشکر می‌کند؛ چند بار.

 

من نه می‌خواهم پند اخلاقی بدهم، نه درس انسانیت را مرور کنم،

نه از رسالت اجتماعی حرف بزنم و نه ثواب کار نیک را به یادتان بیاورم.

فقط می‌خواهم بگویم در گوشه و کنار این شهر بزرگ درندشت و بی‌رحم،

در روزگاری که مرزهای شرف و صداقت و اخلاق هر روز دارند جابه‌جا می‌شوند،

بسیار کسانی هستند که سرشان را بالا گرفته‌اند

و به سختی - بسیار به سختی - اما با شرافت زندگی می‌کنند.

عجالتن درباره‌ی این آدم‌ها هم لازم نیست نگران باشید

که دارید به مافیای دستفروشان مترو

یا گنگسترهای مخوف گود خزانه یا باند قاچاق بچه‌های کار کمک می‌کنید!

شیشه را پایین بدهید،

با احترام صدای‌شان کنید،

چیزی ازشان بخرید و به اندازه‌ی هزار تومان،

کمک کنید که شاید در این شهر،

شرافت چند صباحی بیشتر سر پا بماند.

 


حسین وحدانی