2158*
برای همین همیشه سعی میکنم همه چیز را نوشته باشم.
دستور پخت چند غذا، جای قایم کردن پول ها، شماره کارت اعتباری،
شماره موبایل و تو را...
پهلوی اسمت نوشته ام:
وقتی صدایم میزند انگار یک صفحه قدیمی روی گرامافون شروع به چرخیدن میکند،
انگار حسین قوامی شروع کند به خواندنِ "تو ای پری کجایی..."
نوشته ام: دوست داشتنش شبیه قند است وقتی بیفتد در
یک استکان کمر باریک شاه عباسی و نرم نرم آب شود و رنگ ببازد به دل...
نوشته ام: دستهایش شبیه لانه هستند برای گنجشکِ دستهای من...
نوشته ام: باد خنک شبهای توی بالکن خوابیدن چله ی تابستان است،
شبیه غروب های حیاط مادر بزرگ وقتی گیلاس و زردآلوهای تازه آب کشیده
کنار حوض است و پدر بزرگ مشغول باغبانی باغچه کوچکش است،
شبیه شیر گرم است وقتی از سرما در حال لرزیدن باشی،
شبیه گرما و امنیت خانه در شبهای برفی و کولاک...
نوشته ام: حواسش هست وقتهای سلفی گرفتن آرنجم را بگیرد که دستم نلرزد!
نوشته ام: میشود در نی نی چشمهایش بمیرم وقتی غرق نگاه کردنم میشود...
نوشته ام: توی آینه حتی موقع رانندگی بلد است با چشمهایش حرف بزند!
نوشته ام: زبان چشمها را بلد است، نوشته ام:
حس آمدنش عطر ریحان میدهد...
و وای به روزی که می آید... وای به روزی که بیاید...
نیلوفر فرجیان