روسري وا ميكني خورشيد عينك مي زند
دسته گل غش مي كند پروانه پشتك مي زند

كفش در مي آوري قالي علامت مي دهد
جامه از تن مي كني آيينه چشمك ميزند

هر كسي از ظن خود در خانه يارت مي شود
گاز اتش ميخورد يخچال برفك مي زند

ميوه ها با پاي خود تا پيش دستي مي دوند
ان طرف كتري به پاي خويش فندك مي زند

روبرويم مي نشيني جشن بر پا مي شود
صندلي دف مينوازد ميز تنبك ميزند

درد دل ها از لبت تا گوش من صف مي كشند
پيش از آن چشمت به چشم من پيامك مي زند

عشق من اين روز ها با اينكه درگير تو ام
باز هم قلبم براي قبل ها لك مي زند

زندگي گرچه براي پر زدن ميسازدش
عاقبت نخ را به پاي بادبادك مي زند

عشق گاهي با پر قو صخره را مي پرورد
گاه سنگين مي شود چكش به ميخك مي زند

باز هم با بوسه اي راه تو را مي بندم و
حرف اخر را همين لب هاي كوچك مي زند