1529*
ماه دردانه بدان ، خانه ی دل را بلدم !
بی ریا غربت ویرانه ی دل را بلدم !
بی ریا غربت ویرانه ی دل را بلدم !
من دلم سوخته در حسرت یک صحبت تو
حس این لحظه ی بیگانه ی دل را بلدم
قصه آنگونه شروع شد که نباید میشد
راه برگشتن دزدانه ی دل را بلدم
ناز من گر طلب بوسه از این لب بکنی
بوسه در خلوت رندانه ی دل را بلدم
می اگر رونق سر مستی دل را نکند
مستی باده ی میخانه ی دل را بلدم
نازنین ! گر طلب قصه و افسانه کنی
متن آن قصه و افسانه ی دل را بلدم

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۵ ساعت 16:23 توسط ~ Melina
|