1892*
از همان شب از خیالت من خیالاتی شدم ...
مسعود محمدپور
از همان شب از خیالت من خیالاتی شدم ...
مسعود محمدپور
باید که تو را قاب کنـم سینه ی دیــوار
هر شب ز نگاهت بروم خواب و دم صبح
باید بشوم با نفــــــس گرم تو بیـــدار ...
مسعود محمدپور
عکس یک قایق درون موج دریا می کشم ...
مسعود محمد پور
پستچی را دیدم
شتابان خودم را به کوچه رساندم
لعنتی باز هم داشت
درب همسایه را می کوبید،،،
و من در افکار عاشقانه خود
کماکان پستچی را مقصر می دانم.
نه تو را ...
مسعود محمد پور
چیدن قافیہ بر وزن "شما"
دشوار است
مسعود محمدپور
در باد چنان زیبا بود...
گوییا داشت خدا...
خانه تکانی می کرد...
مسعود محمدپور
لحظه ای عطرت رسید
آنقدر در سجده ماندم
تا قضا شد آن نماز ...
مسعو محمدپور
ادامه مطلب ▼ ▼ ▼
رقص موی تو مرا داشت روانی می کرد ...
مسعود محمدپور
گوییا نقاش دارد ، عکس باران می کشد
عطر موهایت تمام مردم یک شهر را
مثل بعد از زلزله ، توی خیابان می کشد
مسعود محمدپور